خدایا ! ببخشای مرا . . .
آنقدر که حسرت نداشته هایم را خوردم ، شاکر داشته هایم نبودم . . .
بودنت را دوست دارم
وقتی پنجه در کمرم حلقه مے کنی
و به آغوشت سفت مرا مے فشارے
و وادارم مے کنے
که به هیچ کس فکر نکنم
جـــــــز تــــــو … !
چه سِتی میشود دستـان ِ مـا کنـار ِ هم !
بـی شک ؛
هیچ طراحی تـا امـروز
چنین سِتی را بـا هم جـور نکرده است !
دلــــــم … هنـوز … خیس خورده ی نگاه توست …
نـازش بـدار …! که نلغــزد … از میان دستهایت …!
کـاش مـیـدانـسـتـم
کـیـسـتــــ آن کـه بـرایَـتـــ
دسـتـــ قـلـابـــ مـیـگـیـرد تـا هـر شـبـــ
خـوابـــ از چـشـم هـایَـم بـربـایـی
دیـواری کـوتـاهـتَــر از
خـوابـهــای مَـن نـیـافـتـی . . . ؟!