اگر کسی میگوید که به خاطر تو میرود دروغ میگوید!
حقیقت را کسی میگوید که به خاطر تو زندگی میکند...
کاش فاصله ها مثل سیاهی مداد بودند
تا هنگام دلتنگی آنها را پاک میکردیم...
چه ساختنهایی که مرا سوخت و چه سوختنهایی که مرا ساخت
خدای من مرا فهمی عطا کن که از مقصد سوختنم ساختنی آباد از من به جا ماند...
زیر پتوی تار شب بغض گلومو میشکنم
که هیچکی با خبر نشه اونی که میشکنه منم
قصه ی من حکایت گریه ی تلخ و بی صداست
کو کسی که منو فقط به خاطر خودم بخواد!؟
باز یکی بود یکی نبود به زیر گنبد کبود
سهم من از ستاره ها حتی یه چشمکم نبود
چرا یه قلب ساده رو هیچکی ازم نمیخره!؟
چرا همیشه بی کسی سهم دل ساده تره؟؟!
میگن ستاره هارو شب میشه یکی یکی شمرد
یه آسمون شمردم اما بازم خوابم نبرد
از توی قاب دل نشد عشقتو بیرون بکنم
زخمی که رو دلمه دوا و درمون بکنم
یه شب دیگه بی تو گذشت
صدام گرفت توی گلوم
پشت سرم سایه ی تو..غمت نشسته روبه روم
بگو کدوم باد خزون قصه مو از یاد تو برد
گناه من جز این چی بود که دل برات غصه میخورد..!!!
حس میکنم تورو تو هر شب خودم
من عاشق همین احساس تو شدم
حست جهانمو وارونه میکنه
آرامشت منو دیوونه میکنه
حس میکنم تورو یه عمره تو خودم
بازم به من بگو دیر عاشقت شدم
کشتی غرورمو دیوونگی کنم
بازم منو بکش تا زندگی کنم
میمیرم از جنون تا گریه میکنی
با بغض هر شبت با من چه میکنی
چشمای خیستو رو بغض من ببند
من گریه میکنم حالا برام بخند
من در کنار تو دریای خاطره م
وا میکنی درو بی تو کجا برم!
حس میکنم تورو تو هرشب خودم...
هوا تر است به رنگ هوای چشمانت
دوباره فال گرفتم برای چشمانت
اگرچه کوچک و تنگ است حجم این دنیا
قبول کن که بریزم به پای چشمانت
بگو چه وقت دلم را ز یاد خواهی برد؟
اگرچه خوانده ام از جای جای چشمانت
تمام آیینه ها نذر یاس لبخندت
جنون آبی دریا فدای چشمانت
من و غروب و سکوت و شکستن پاییز
تو و نیامدن و عشوه های چشمانت
خاطرات چوبهای خیسی هستند که با آتش زندگی
نه میسوزند و نه خاکستر میشوند!!!
زمانی که متولد شدم یکی تو گوشم گفت:تا آخر عمر با تو هستم!
خندیدم و گفتم: تو کی هستی؟؟
گفت:غم و تنهایی...
خیلی سخته واسه کسی گریه کنی..
واسه کسی اشک بریزی..واسه خوشبختیش دعا کنی
که اینهمه با احساساتت بازی کرد و رفت..
و حتی دلت نمیاد..نمیتونی نفرینش کنی..
نمیدونم چرا!!
ولی نخواست باور کنه دوسش دارم...!!!!
دیگر تورا آرزو نخواهم کرد...
هیچوقت..
تورا آن لحظه ای میخواهم که خودت بیایی!
با دل خودت نه با آرزوی من...
شادی امروزم را به خاطر نادانی دیروزم از دست دادم..
خداوندا نادانی امروزم را بگیر تا شادی فردایم را از دست ندهم...!!!
من نه عاشق بودم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من..
من خودم بودم و یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزید..
من به دنبال نگاهی بودم که مرا از پس آن سادگی ام میفهمید..
و خدا میداند...
سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود...
نگه داشتن شخصي در قلبمون خيلي راحته ولي اين که تو قلب کسي خودتو نگه داري خيلي مشکله پس قدر قلبي که تو رو تو خودش نگه داشته بدون
هميشه انقدر ساده نرو و مگذر لااقل نگاهي به پشت سرت کن...! شايد کسي در پي تو مي دود و نامت را با صداي بي صدايي فرياد ميزند...! و تو... هيچ وقت او را نديده اي...
به خاطر روی زیبای تو بود
که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند
به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود
که دست هیچ کس را در هم نفشردم
به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود
که حرفهای هیچ کس را باورنداشتم
به خاطر دل پاک تو بود
که پاکی باران را درک نکردم
به خاطر عشق بی ریای تو بود
که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم
به خاطر صدای دلنشین تو بود
که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست
و به خاطر خود تو بود
فقط به خاطر تو...
باران من ، روزی باریدی بر تن خسته من ، قلب من شد عاشق تو!
همیشه چشم به راهت مینشینم ، این شده کار هر روز من که حتی قبل از آمدنت در زیر باران بی قراری خیس میشوم
هوای چشمهایم ، هوای آمدنت است ، از عشق تو دیوانه شدن ، یک حادثه بی تکرار است
تو همان بارانی، زیرا مثل باران پاک و زلالی ، مثل لحظه آمدنش پر از شور و التهابی
قلبم…. قلبم …. قلبم… تند تند، تند تند ، میتپد به عشق آمدنت
چشمهایم چشمهایم از شوق آمدنت … تنها خیره شده است به آن سو!
آن سوی سرزمین ها ، نمیدانم کجاست ، دور نیست ، لحظه آمدنت نزدیک است
ذهن من به لحظه در آغوش کشیدنت درگیر است ، تنهایی دیگر به سراغ من نیا که خیلی دیر است،
ببین حال مرا ای تنهایی ، نگو به من که بی وفایی ، به خدا تا او را دیدم دلم لرزید!
لرزید دلم ، خیس شد تنم، باز کردم چشمهایم را ، دیدم خواب تو را!
دیدم همان رویا را در خواب ، گرفتم دستهایت را ، با تمام وجود حس کردم عشقت را!
قطره قطره قطره میریخت بر روی زمین …. قطره قطره قطره میریخت بر روی گونه هایم
این قطره های باران بود یا اشکهایم
خدایا چرا اینقدر گرم است دستهایم
خدیا چرا میلرزد پاهایم
خدایا چرا نمیشوند حرفهایم….
آه ، عاشقیست ، نمیتوانم باور کنم که وجودم نیز دیگر مال خودم نیست ،با وجودی دیگر درگیر است ، قلبم دیگر مال خودم نیست جای دیگری اسیر است
این باران است که می بارد بر روی من ،
این من هستم که در زیر قطره هایش در آغوشی گرم ایستاده ام ، دیگر صدایم نمی لرزد برای یک فریاد ! برای اینکه دنیا بشنود ، برای اینکه قلبها بلرزد، برای اینکه بگویم عاشقم ، هم عاشق تو ، هم عاشق بارانی که مرا عاشق تو کرد…
می دونی دل عاشق در مقابل دل معشوق بی دل ، مثل چیه ؟
دل عاشق مثل یه لامپ مهتابی سوخته است .
دلتو می اندازی زمین . جلوی پای دلبرت . می بینتش . سفیدی و پاکیشو . میبینه چقدر ظریفه. می بینه که فقط واسه اونه که می تپه .
فکر میکنین معشوق بی دل چی کار می کنه ؟
میاد جلو . جلو و جلوتر . به دل عاشقش نگاه می کنه . یه قدم جلوتر میذاره .
پاشو میذاره روش . فشارش می ده و با نهایت خونسردی به صدای خرد شدن دل عاشقش گوش می ده .
می دونید فرق دل عاشق با اون لامپ مهتابی چیه ؟
دل عاشق میشکنه ، خرد می شه . نابود میشه . ولی آسیبی به پای معشوق بی دل نمی رسونه . پاشو نمی بره و زخمی نمی کنه . بلکه به کف پاهای قاتلش بوسه می زنه.
نمی دانست دلش را کجا گم کرده است .
تنها احساس خوش را به یاد داشت. احساسی که تابه حال نداشته است .
گیج و مبهوت به دنبال دلش می گشت به هرکجا که میرسید می پرسید .
هرکجا که احساس می کرد دلش آنجا باشد سر کشید .
اما هیچ نیافت .نا امید راه خانه را در پیش گرفت. نگاهش را لحظه ای از زمین جدانمیکرد .
دلش را در زمین می جست با خودمی گفت :شایدکه لحظه ای غفلت کرده و آن را برزمین انداخته باشم .
وای برمن اگر این چنین شده باشد وای بر من که حالا هزاران جای پابر رویش نقش بسته است .
دراین افکاربودکه صدایی او را متوجه خود کرد وقتی که سربه سوی صدا برگرداند کودکی را دید که قلبی زخمی در دستانش می تپد .
ناله ای سرداد و بر زمین افتاد بیدار که شد دلش سر جایش بود .
اما پراز زخم هایی که مرحمی نداشتند.اشک چشمانش را نمناک کرد و به یاد کودک افتاد او را در کنار خود دید .
خوب که به آن نگریست متوجه شد که آن کودک شبیه خودش است ازاو پرسید که این قلب را کجا پیدا کردی ،
کودک آرام جواب داد در راه می گذشتم تو را دیدم که غرق درصورتی زیبا قلبت را به صاحب آن می دادی .
وقتی او قلب تو را گرفت تو را ترک کرد من نیز به دنبال او رفتم چندین گام بیشتر بر نداشته بود که قلبت را بر زمین انداخت و قلب دیگری را در دست گرفت .
وقتی که قلب تو بر زمین افتاد هر رهگذری که عبور می کرد پا بر روی آن می گذاشت تا این که رفت و آمد ها تمام شد و من توانستم آن را از زیر پا ها و از روی زمین بردارم .
او که حالا به یادش آمده بود که دلش را کجا گم کرده است .
نگاهی به قلبش انداخت وبا خود عهد بست که دیگر دلش را به هر رهگذری نسپارد .
الا خدا که عشق فقط از برای خداست.
خسته شدم می خواهم در آغوش گرمت آرام گیرم.خسته شدم بس که از سرما لرزیدم...
بس که این کوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم زخم پاهایم به من میخندد...
خسته شدم بس که تنها دویدم...
اشک گونه هایم را پاک کن و بر پیشانیم بوسه بزن...
می خواهم با تو گریه کنم ...
خسته شدم بس که...
تنها گریه کردم...
می خواهم دستهایم را به گردنت بیاویزم و شانه هایت را ببوسم...
خسته شدم بس که تنها ایستادم..!!!
گاهی که رنگ چشمان تو را گم می کنم
پاییز می شوم
و باد لهجه ای زرد
کشان کشان
هلم می دهم تا سنگسار علاقه
همین کافی نیست که پلک نزنی ، گلم ؟
حالا شب به نیمه های عقربه می رسد
و من فکر می کنم دیروز سر انگشت پنجره
روی کدام سطر کوچه بود
که پاورچین و ساده
به آغوش تو ریختم
راستی ، کجای شب بودی که خواب زمستان سفید شد ؟
پنجره پیش بینی کرده بود
مرا که ببوسی برف می گیرد
حالا در عمق زمستان
کبوتری با آوازی از جنس سیب
روی لب هایم آشیانه کرده
کبوتری سبز که در ایینه پرواز می کند
چشم به راه کدام واژه از دهان دریایی ؟
باور کن
هیچ ستاره ای قبل از آسمان متولد نشده
نخ بادبادک نگاهت را پایین بیاور
به من نگاه کن
امروز پنجم پنجره است
و من اندازه ی همین آسمان برهنه
دوستت دارم
کاش تخته سنگی بودم که خانه اش در آغوش دریاست..
یا بنفشه ای که همیشه لب جوی را میبوسد و یا خیابان ساکتی که پیوسته
خواب قدم های تورا میبیند..کاش ترازویی برای اندازه گرفتن دلتنگی و
عشق وجود داشت..کاش میتوانستی در رویاهایم بخوابی
و در آرزوهایم بیدار شوی..کاش بین لبهای من و نام عزیز تو هیچ فاصله ای نبود..
کاش به جز تاخیر دیدار هیچ گله ای نبود...
عشق را با تو تجربه کردم.امید به زندگی را در تو آموختم.محبت را در قلب تو یافتم.ای شاپرک
شبهای تنهاییم با هر طپش قلبم میگویم دوستت دارم!چشمان همیشه عاشقم در انتظار
توست...
تو را هيچگاه نمي توانم از زندگي ام پاک کنم چون تو پاک هستي مي توانم تو را خط خطي کنم که آن وقت در زندان خط هايم براي هميشه ماندگار ميشوي و وقتي که نيستي بي رنگي روزهايم را با مداد رنگي هاي يادت رنگ مي زنم
تو را دوست دارم
و وقتی تو نیستی غمگینم
و به آسمان آبی بالای سرت
و اخترانی که تو را میبینند رشک میبرم
تو را دوست دارم
وآنچه میکنی درنظرم بی همتا جلوه می کند
و بارها در تنهایی از خود پرسیده ام
چرا آنهائیکه که دوستشان دارم بیشتر شبیه تو هستند
تو را دوست دارم
اما هنگامی که نیستی از هر صدایی بیزارم
حتی اگرصدای آنانی باشد که دوستشان دارم
زیرا صدای آنها طنین آهنگین صدایت را در گوشم می شکند
می دانم که دوستت دارم
اما افسوس که دیگران دل ساده ام را کمتر باور می کنند
و چه بسا به هنگام گذر می بینم به من میخندند
زیرا آشکارا می نگرند نگاهم به دنبال توست
امشب گريه ميكنم .گريه ميكنم برای تو براي خودم براي تموم اونايي كه خواستن گريه كنن نتونستن. برا ي تمام اون چيزي كه خواستي ونبودم خواستم وبودي. امشب گريه ميكنم به وسعت دريا به وسعت بيشه به وسعت دل عاشق.براي تو...براي تو....و به پاس احترام تمام تحقيرهايي كه از ديگران شنيدم وهنوز شكست نخوردم
يك بار خواب ديدن تو... به تمام عمر ميارزد پس نگو... نگو که روياي دور از دسترس، خوش نيست... قبول ندارم گرچه به ظاهر جسم خسته است، ولي دل دريايست... تاب و توانش بيش از اينهاست. دوستت دارم و تاوان آن هرچه باشد...